نوشته شده توسط : عسل

خلقت انسان تقريبا به پايان رسيده بود كه خداوند متوجه شد آدم و حوا وجه تمايز چنداني با هم ندارند.

 

از اندامهايي كه خداوند براي انسان در نظرگرفته بود چيز چنداني به جاي نمانده بود و

 

او نمي توانست تصميم بگيرد كه براي تفكيك آن دو كدام عضو را به كدام يكشان بدهد.

 

پس آنها را فرا خواند و گفت:

مخلوقات اشرف مخلوقات من! براي تفكيك شما دو تا از هم و تعيين جنسيتتون دو عضو باقي مونده

 

اوليش عضويه كه مي توني به وسيله اون ايستاده جيش كني و...

آدم اجازه نداد حرف خدا تمام شود وجست و خيز كنان  با اشتياق گفت :

اونو بده من ..اون دقيقا چيزيه كه نشون مي ده من بعنوان مرد جنس برتر هستم ..اونو بده من

 حوا تنها لبخند زد و با آرامش گفت:

اگه آدم اينقدر به اون احتياج داره من حرفي ندارم...نوش جونش

آدم عضو مورد نظر را دريافت كرد و با خوشحالي به طرف باغ بهشت رفت تا ايستاده جيش كردن را به كل بهشت تجربه كند.

وقتي دور شد خدا گفت با اين حساب تنها عضو باقيمونده به تو مي رسه

حوا پرسيد

اون چه عضويه؟

و خدا پاسخ داد

 

اون مغزه!!!



:: بازدید از این مطلب : 319
|
امتیاز مطلب :
|
تعداد امتیازدهندگان :
|
مجموع امتیاز :
تاریخ انتشار : | نظرات ()